مادرم گفت چی بگم والا سر هیچی،سرمال دنیا.حقیقتش چند ماه پیش زمانی که باباتونم بود، دیدم خداروشکر ماشالله ماشالله تمام دامادام وضعشون خوبه .
یه چندتا مغازه وزمین واینا داشتم، زدم به نام داداشات گفتم بالاخره اونا خرج دارن شماها دخترید جهاز بردید،بعدشم دستتون تو جیب شوهراتونه انقدری نیاز ندارین که اونا دارن.اونا دختر مردم زنشونه تو خونشونه،یه وقت کم وکسری نداشته باشن رو سیاه زنشون بشن.
سر همین خواهرات باهام قهر کردن اصلا پول ومال خودم بوده دلم خواسته بدم به پسرام،آدم اختیار مال خودشم نباید داشته باشه؟این چیزی نیست که اینا انقدر بزرگش کردن وناراحت شدن.
گفتم مامان یعنی چه؟ خوب حق دارن ،چطور اونا دختر مردم زنشونه نباید روسیاه بشن،اونوقت دخترات پسر مردم شوهرشونه مشکلی نیست،دستشون پیش شوهراشون درازه عیب نداره.
بعدم الان پسرات روسیاه میشن؟عمری ازشون گذشته.جونیاشون روسیاه نشدن الان بشن.گفت نه اونموقعم همش حواسم بهشون بود نمیزاشتم،اگر مشکلی داشتن حالا هر چقدر درتوانم بود کمکشون میکردم که یه وقت زناشون تو رختخواب بهشون پشت نکنن ،میدونی که مردن فشار بهشون میاد.گفتم نازی ،پول میدادی بهشون که فشار بهشون نیاد دستت درد نکنه،اونوقت به دخترات فشار نمیومد احیانا شوهراشون محلشونو نزارن.
گفت وای مادر توهم شدی لنگه خواهرات.گفتم با تو حرف بزنم آروم شم توهم بدتر از اونا.گفتم نه مامان به من چه هر چند حرفات خیلی غیر منطقیه ولی پول خودت بوده،البته جهازی که دخترات بردن یک صدم ملک واملاکی که دادی پسرات نمیشدا.به قول خودت دوتا آبجی بزرگام وقتی شوهر کردن که آه دربساط نداشتین دو دست رختخواب ویه فرش خرسک بهشون دادین ویه تشت واسباب سماور،یادتون که هست؟
حالا بگذریم بخاطر این باهات سرسنگین شدن.دیگه چیزی نیست؟
گفت نههه،چیزی مهمی نیست،فقط،فقط.
گفتم بگو مامان من میدونم یه چیزای دیگه ایم هست.گفت فقط حقیقتش میدونی که اموال باباتونم همش به نام من بود،میگفت بعد از من تو دربه در خونه بچه هات نشی براتو گذاشتمشون.
دروغ چرا من بعد باباتون خیلی فکر کردم گفتم حالا که ماشالله همتون چه دختر وچه پسر وضعتون خوبه یه صالحات باقیاتیم براش بکنم.آخه شماها که نیاز ندارین.منم فقط همین خونه وپولا بانکو برا خودم نگه داشتم،مابقی رو دادم برای ساختن صحن وبارگاه وحسینیه کنار اون امامزاده ای که همیشه میگفتم من وباباتون اوایل زندگی خیلی ازش حاجت گرفتیم.تو بگو کار بدی کردم؟خیر از این بالاتر.اینطوری چراغ قبرش همیشه روشن میمونه.گفتم مادر من دستت درد نکنه چراغ قبرشو همیشه روشن گذاشتی ولی...
بهتر نبود که درمورد نحوه خرج کردن ارث بابامون با ما بچه ها چه پسر وچه دختر یه مشورتی میکردی؟
ارث بابامون که دیگه مال شخصی تو نبوده،چطور ارث بابای خودت حق مسلمت بود وهر چی میشد میگفتی پول خودمه،ارث بابامه حلال وزلاله.
به ما که رسید ارث بابامونم اختیارشو نداشتیم.نگفتی این ارث برا خواهرا که داماد وعروس ونوه دارن یه کمکیه.یه پولی تو دستشون میاد برا نوه هاشون خرج کنن.رو چه حسابی اینمدلی برا همه تصمیم میگیری.تو خدا رو قبول نداری.حج نرو .تو خودت خدایی داری میکنی،خدارو اصلا قبول نداری.گفت وا چرااینطوری میگی،شما ها هیچکدوم نیاز ندارید،براتون تو زندگیش خرج کرد الانم برا آخرتش خیرات میخواد.گفتم اگر خیرات میخواست در زمان حیاتش خیر میکرد.
من میگفتمو مادرم حق به جانب دلایل خودشو میاورد.دیدم بجز اینکه بحث باهاش بی فایده است داره رو اعصاب خودمم میره.تماسو قطع کردم.حسین گفت چی شده،گفتم همه رو که شنیدی رو بلند گو بود.گفت بی خیال ،ول کن ارث باباتو .حالا که داده ورفته.اصلا به کی داده ،نخورنش وحسینیه و...رو هم نسازن.گفتم مهم نیست وقتی بی فکر عمل میکنه ،هر کی خورد وبرد نوش جونش.خیلی ناراحت بودم،چرا انقدر مادرم بین پسر دختراش فرق گذاشت که تمام اموال خودشو یه جا فقط به اونا داد.بعدم به چه حقی تمام ارث بابامونو یه جا وقف کرده.عملا ما دخترا رو نابود کرد،اول با ازدواجای عجولانه واز سر باز کنی،بعدم با اینمدل تقسم مال.
حسین ولی انگار راضی بود میگفت خوب بود یه پول سرمایه درست وحسابی دستمون میومد ولی الانم مهم نیست.کلا پول زن بیاد تو زندگی همش منت ومنت گزاریه.میدونستم ته دلش از پول داشتن من وحشت داشت نه بخاطر منت گذاشتن بخاطر هوایی شدن.
حالم بد بود انگار قرصای جلوگیری بهم نمی ساخت.حالت تهوع پیدا کرده بودم ولی نمیخواستم ترکش کنم.تا همینجاشم خدا خیلی بهم رحم کرده بود که مدواها جواب نداده بود وتواین چند سال باردار نشده بودم...
حسین بازم کارشو توسعه داده بود،با یه آقای همسن خودش بازم یه مغازه بزرگ ساعت فروشی زده بود.مدام درحال رفت وآمد بود،میگفت دست به خاک میزنم طلا میشه...
مدام سرش به کار خودش بود وخدا رو شکر رابطمونم به صفر رسیده بود.
الکی همون روزی که از دکتر اومدم گفتم دکتر گفته اگر مایلی داروها رو نگه دار یه سه ماه استراحت کن بعد دوباره ادامه بده.اشکالی نداره فعلا یه استراحت به خودم بدم؟
گفت باشه باشه هر چی دکتر گفته ،انقدر سرگرم کار بود که پاپیچم نمیشد.
ولی من برا محکم کاری قرص جلوگیریا رو مصرف میکردم...
...